معنی اژدهای عرب

حل جدول

لغت نامه دهخدا

اژدهای رایت

اژدهای رایت. [اَ دَ ی ِ ی َ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) اژدهای علم. نقش اژدرها که بر علم تصویر میکردند:
در تن اژدهای رایت تو
مار افعی شود عدو را پی.
ظهیر فاریابی.


اژدهای علم

اژدهای علم. [اَ دَ ی ِ ع َ ل َ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) اژدهای رایت. صورت اژدها که بر علم نقش کنند. (رشیدی):
اژدهای علم عزم ورا بهر عدو
عقرب از پیش روان، نیش اجل در دنبال.
سلمان ساوجی.
رجوع به اژدها شود.


اژدهای فلک

اژدهای فلک. [اَ دَ ی ِ ف َ ل َ] (اِخ) شکلی است در فلک بصورت اژدها که آن عقدتین است و بعربی آنرا رأس و ذنب گویند و تنین را نیز گویند که صورتی از جمله ٔ چهل وهشت صورت فلکی است. (غیاث اللغات) (رشیدی) (برهان). رأس و ذنب سر و دم تنین فلک است. (مؤید الفضلاء). هشتنبر. تِنّین:
کنم ز اژدهای فلک سر بکین
چه باک آیدم ز اژدهای زمین.
اسدی.


اژدهای نشانه

اژدهای نشانه. [اَ دَ ی ِ ن ِ شا ن َ / ن ِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) صورت اژدها که برای هدف و نشانه ٔ تیر بوده است: و زبانه ٔبیرق چون سنان آتشین می تافت و اژدهاء نشانه از باد حمله چون شیران جنگی بر خود می پیچید. (تاج المآثر).


عرب

عرب. [ع َ رِ] (ع اِمص) تیزی معده. (منتهی الارب).

عرب. [ع ِ] (ع اِ) گیاه بهمی خشک. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد).

عرب. [ع َ رَ] (اِخ) از ایلات خمسه ٔ فارس است. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 86).

عرب. [ع َ رَ] (اِخ) طایفه ای از طوائف فارس است. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 104).

عرب. [ع َ رَ] (ع اِ) آب بسیار صافی. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از قطر المحیط).

عرب. [ع َ رَ] (اِخ) شعبه ای ازهفت لنگ بختیاری است. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 73).

عرب. [ع َ رَ] (ع اِمص) شادمانی. (آنندراج). عَرب. (منتهی الارب). || فساد معده. || (ص، اِ) آب صافی بسیار. (منتهی الارب).

عرب. [ع ُ] (اِخ) عَرَب. مردم تازی شهرباش، یا عام است خلاف عجم، یؤنث. (منتهی الارب). رجوع به عَرَب و عربستان شود.

عرب. [ع َ رَ] (اِخ) میرزا صالح بن سیدحسن موسوی حائری تهرانی مشهور به عرب و داماد. فقیه و از سوی علماء امامیه ٔ اوائل قرن چهارده بود. به سال 1303 هَ. ق. درگذشت. کتابی در اجتهاد و تقلید نگاشته است. (از ریحانه الادب ج 3 ص 75).

فرهنگ عمید

عرب

قومی از نژاد سامی ساکن جنوب غرب آسیا،
هریک از افراد این قوم: دو نفر عرب آمدند تو،
(صفت) از نژاد عرب: زن عرب،
* عرب بائده: [قدیمی] قبایلی از اعراب که پیش از ظهور اسلام از میان رفته‌اند، عرب منقرضه، مانندِ قوم عاد و ثمود،
* عرب مستعربه: [قدیمی] عرب اسماعیلیه، قبایلی که پس از غلبه بر قحطانیون و آموختن زبان و آداب آنان به‌تدریج جزء طوایف عرب به‌شمار آمده‌اند، عدنانیه،

معادل ابجد

اژدهای عرب

1293

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری